به هر صبح مقرر

 

 

زن ده به خاک

 

          حق دار می زنی

 

به باک بهادر

 

         تو را مر چه شده 

 

پنجه به شمایل از شکاف زدیم وسکه به راه افتاد

 

رفت تا رفت گذر شاه  گنیس جنست شد و

 

به ارتعاش آهن جذب ربا

 

سرعت حول و حوش مفتخریم بهادر

 

رسوب کند نظام 

  

از جمهوری  که رئیس زاییده به هر صبح مقرر

 

زنی دختر ،  مادری

 

به شصت خبرمان کردند

 

سکه ناخواسته گود ا گود مرد تک رگه شرقی  رو شد

 

ندید بدید مرا هر چه داری به گور کش مهر خورده مربوط

 

 کیست ...آمار تا اطلاع ثانوی  مبطول

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اگرو اگر تن ها مرا به راه حل دیگری پیدا کنی

... بهانه دوم

کفشهایش پای همان زن بود

دید که سیب داد. نخورد. قورت داد

همین بی پروا ...خواست نکردی...مرد

پیش آمدی... اتفاق ... آسان ...زن

همان زن رفت که کفشهای زن اول را بیاورد که مرد سیبهایی را بالا آورده بود که فقط یک مرد می توانست

من تنها شاهد همان  ماجرا بودم همین

اگر و تنها اگر مرا به راه حل دیگری پیدا کنی

فقط یک مرد می توانست دیوار را  خراب کند اما به زن گفت دیوار را خراب کن و رفت

رفت لای لو لای زندگی همان زن.

زن خسته شد.و مرد همان زن که اول بود حالا نبود سیب را خورد.قورت نداد

این منم... این تویی... این بازوهای مان...

مرد گفته بود به همان زنی که سر هر پهنه تا تپه لب می داد ساپورتش خواسته بود

از ریزش دیواره ها ...

همان زن ومرد همان زن اول

خواست کرده بودند از آجرهای همان دیوار ..که زن اول پاهایش را آورد

کفشهایش  .... ادامه ماجرا  بماند به روز دیگر

بهانه شود که مرا بخوانی